بکر
طی دو دهه گذشته، میزان تحصیلات زنان تقریبا در همه کشورها افزایش مشهودی یافته است. بخش‌های بزرگ‌تری از دختران نسبت به پسران در دانشگاه‌های کشورهایی با تنوع فرهنگی و اقتصادی زیاد از قبیل برزیل، چین و ایران ثبت نام می‌کنند.

در آمریکا حدود 57 درصد دانش‌آموختگان جاری از دانشکده‌های کارشناسی زن هستند؛ در حالی که زنان 60 درصد تمام مدارک کارشناسی ارشد را دریافت می‌کنند. به این تغییرات اساسی نسبت به سال 1970 توجه بکنید زمانی که زنان تنها 40 درصد تمام مدارک چهار ساله کارشناسی را می‌گرفتند. گزارش جدیدی نشان می‌دهد که زنان آمریکایی اکنون حتی مدارک دکتری بیشتری نسبت به مردان می‌گیرند؛ اگر چه این نسبت در بین رشته‌های مختلف بسیار تفاوت دارد. زنان فقط حدود یک پنجم تمام مدارک دکتری مهندسی و یک چهارم تمام مدارک دکتری علوم رایانه و ریاضیات را می‌گیرند؛ اما آنها اکثریت مدارک دکتری را حتی در علوم تندرستی و زیست‌شناسی به دست می‌آورند.
از آنجا که درآمدها به طور متوسط رابطه قوی با سطح تحصیلات دارند، مساله طبیعی که به ذهن می‌رسد اثرات جاری و آتی روندهای موجود در نرخ ثبت‌نام و فارغ‌التحصیلی دانشگاه بر درآمد زنان در مقایسه با مردان است. به خصوص این پرسش که آیا میانگین درآمد زنان که در گذشته اینقدر کمتر از مردان بوده است آیا برای مدت طولانی بیشتر از مردان خواهد شد؟
در واقع بیشتر کشورها شاهد کاهش شدید شکاف جنسیتی در درآمدهای ساعتی طی چند دهه گذشته بودند. دوباره اگر مثال آمریکا را استفاده کنیم در 1980 میانگین درآمد هفتگی زنانی که تمام وقت کار می‌کردند، حدود 60 درصد درآمد میانگین هفتگی مردان تمام وقت بود. در سال 2009 این نسبت اندکی زیر 80 درصد بود. در مورد زنان جوان‌تر، روندها بزرگ‌تر و شدیدتر است. نسبت درآمد هفتگی زنان تمام وقت در سن 25 تا 34 به مردان در همان گروه سنی در سال 1980 فقط 69 درصد بود؛ اما این نسبت در 2009به تقریبا 89 درصد رسید. تغییر در شکاف درآمدی جنسیت‌ها برای مردان و زنان سنین 35 تا 44 نیز کاملا زیاد بوده است. شکاف جنسیتی در درآمدهای سنی 25 تا 44 برای پیش‌بینی روندهای آتی در این شکاف کاملا مناسب است؛ چون این سنین، اثرات رشد تحصیلات زنان به مردان در سال‌های اخیر را در خود می‌گنجاند و این گروه‌های سنی همچنین اثرات تحصیلات بیشتر زنان در تعهدشان به کار کردن را دربردارد.
با محاسبات ساده اگر چه نادقیق می‌توان حدس‌هایی از میزان احتمالی اثر رشد تحصیلات زنان بر شکاف جنسیت در درآمدها ارائه کرد.
البته عوامل بسیار دیگری علاوه بر سال‌های تحصیل بر درآمد مردان و زنان تاثیر می‌گذارد. برخی زنان کار نمی‌کنند، تا در خانه بمانند و از بچه‌ها مراقبت کنند، اگر چه نسبت زنانی که خانه‌دار تمام وقت هستند طی چند دهه اخیر به شدت کاهش یافته است و زنان با تحصیلات دانشگاهی نسبت به زنان کمتر تحصیلکرده احتمال بیشتری دارد که کار کنند. به‌علاوه، حتی زنان با کار تمام وقت نسبت به مردان تمام وقت، ساعات کمتری در هفته و هفته‌های کمتری در سال کار می‌کنند، دوباره عمدتا به این علت که زنان نوعا سعی می‌کنند کار را با صرف زمان نگهداری از بچه‌هایشان ترکیب کنند. این ملاحظات کمک می‌کند تا تبیین کنیم چرا میانگین درآمدهای زنان کمتر از میانگین درآمد مردان با همان میزان تحصیلات است.
در طرف دیگر قضیه، دختران نوجوان نسبت به پسران نوجوان احتمال کمتری دارد که در دبیرستان ترک تحصیل کنند و درآمد ترک تحصیل‌های دبیرستانی کاملا پایین است. به‌علاوه آنطور که در آغاز این بحث نشان دادم، زنان آمریکایی همچنین احتمال بیشتری دارد مدرک تحصیلات تکمیلی بگیرند و اشخاص با مدارک عالیه نیز درآمد بسیار بیشتری نسبت به مدارک چهار سال دانشگاهی دارند.
اگر چه میانگین درآمد زنان تمام وقت هنوز از درآمد مردان تمام وقت جلو نزده است، همانطور که نشان دادیم شکاف درآمدی جنسیتی به‌شدت کاهش یافته است. حقیقتا در میان حدود 30 درصد تمام خانوارهای آمریکایی با دو نان‌آور،‌ زنان توانسته‌اند درآمد بیشتری از شوهران خود داشته باشند. به‌علاوه اگر شکاف جنسیتی در تحصیلات همچنان گسترده‌تر شود، مدت زیادی نخواهد گذشت که میانگین درآمد زنان شاغل تمام وقت از درآمد مردان تجاوز کند. این نشانه نقطه اوج برعکس شدن چشمگیر شکاف جنسیتی، نه فقط در تحصیلات بلکه در درآمدها نیز خواهد بود.
پوسنر
آمارهای مربوط به تحصیلات و درآمدها که بکر ارائه کرد واقعا فوق‌العاده بود، اما حیرت‌آور نیز هست حداقل به طور ظاهری. چرا باید نسبت جنسیتی تحصیلات یا درآمد، طی یک دوره زمانی نسبتا کوتاه (30یا 40 سال) اینقدر تغییر کند؟ تبیین رشد درصد زنانی که تمام وقت در بازار کار می‌کنند به جای اینکه در خانه بمانند طی این دوره نسبتا آسان است: بهبود روش‌های ضدحاملگی، کاهش نرخ ازدواج (اگرچه تا حدودی تابع پتانسیل درآمدزایی بالاتر بازار برای زنان است)، کاهش تقاضا برای بچه (اما همچنین تابع پتانسیل درآمدزایی بالاتر است)، جابجایی اقتصاد از صنایع کارخانه‌ای به فعالیت‌های خدماتی (و رشد اتوماسیون در کارخانجات)، و رشد لوازم منزل که در کار صرفه‌جویی می‌کنند- همه اینها به افزایش مشارکت زنان در نیروی کار کمک کرده است. اما ابدا واضح نیست که چرا اینها باید نسبت درآمد زنان تمام وقت به درآمد مردان تمام وقت را افزایش دهند.
اینگونه هم نیست که گویی افزایش نسبی در تعداد مشاغلی داشته‌ایم که زنان مناسب‌تر از مردان برای انجام آنها هستند. زنان همچنین مناسب برای انجام مشاغلی که به قدرت بدنی و زور بازوی بیشتری نیاز دارد مثل مردان نیستند، اما مردان می‌توانند اساسا همه مشاغل خدماتی را به همان خوبی انجام دهند که زنان می‌توانند. پس افزایش تقاضا برای کارگران خدماتی باید مردان و نیز زنان را به سمت چنین مشاغلی بکشاند و نسبت دستمزد جنسیتی را بدون تغییر نگه دارد. به‌طور مشابه، انتظار داریم افزایش بازده تحصیلات، همان تاثیری که روی زنان می‌گذارد را روی مردان هم بگذارد، به طوری که نرخ فارغ‌التحصیلی نسبی تغییری نخواهد کرد و بنابراین بر درآمدهای نسبی هم تاثیری نمی‌گذارد.
یک عامل در افزایش یافتن نسبت درآمد زنان به مردان، بی‌تردید این است که تا همین اواخر، بیشتر زنانی که تمام وقت کار می‌کردند قادر نبودند سال‌های زیادی را به صورت تمام وقت کار کنند آنگونه که امروز قادر به این کار هستند، مگر اینکه ازدواج نمی‌کردند یا ازدواج می‌کردند، اما بچه نمی‌آوردند. آنها مجبورند اشتغال تمام وقت را به مدت چند سال تعطیل کنند تا از بچه‌های خود نگهداری کنند و بنابراین سرمایه‌گذاری کمتری در سرمایه انسانی خویش نسبت به کارگران مرد خواهند کرد و در نتیجه درآمد کمتری هم می‌گیرند و آنها بیشتر در مشاغل تمام وقتی جمع می‌شوند که روزهای کاری کوتاه‌تری داشته باشد، عمدتا کارهای آموزشی، و بنابراین بیشتر جبران زحمات آنها (نسبت به جبران زحمات مردان) به شکل فراغت درمی‌آید که متمایز از درآمد پولی است که بیشتر نصیب مردان می‌شود. حقوق و به ویژه پزشکی، رشته‌هایی که نیازمند تحصیلات دنباله‌دار و ساعات طولانی هستند و بر این اساس پاداش‌های بالایی می‌گیرند، حرفه‌های غیرجذاب برای اکثر زنان هستند.عامل دیگر تبعیض است. زنان تا دهه 1960 عمدتا از مشاغل مهم و اصلی کنار گذاشته می‌شدند و فرصت‌های تحصیلی که داشتند نیز محدود بود چون بیشتر دانشکده‌های برتر و مدارس حرفه‌ای، زنان را نمی‌پذیرفتند. با شروع دهه 1970 قوانین ضدتبعیض تصحیح شد، اما در تبعیض جنسی افراط شد، فشار زیادی بر کارکنان وارد می‌آمد تا زنان را به تعداد بیشتر و با حقوق بالاتر استخدام کنند تا جبران گذشته شود حتی آنهایی که اندکی صلاحیت کمتر از مردان داشتند. و قوانین نیز کارفرمایان را از وضع هزینه بالاتر بیمه تندرستی یا صرف بیمه عمر به کارکنان زن بازمی‌دارد، هر چند که آنها بیشتر از مردان از خدمات پزشکی استفاده می‌کنند و عمر بیشتری می‌کنند و هزینه‌ای که بر دوش شرکت‌هایی بیمه عمر و تندرستی می‌گذارند بیشتر است.
اما هیچ‌کدام از اینها نمی‌تواند توضیح دهد چرا زنان با نرخ‌هایی بیشتر از مردان از دانشکده‌ها و مدارس حرفه‌ای فارغ‌التحصیل می‌شوند. یک احتمال به تفاوت در نوسان بین ضریب هوشی زن و مرد برمی‌گردد مساله‌ای که لری سامرز را به دردسر انداخت زمانی که وی رییس دانشگاه‌ هاروارد بود. فرض کنید من حدس می‌زنم (با توجه به شواهدی که دارم) که مردان و زنان ضریب هوشی یکسانی دارند، اما توزیع ضریب هوشی مردان خوابیده‌تر از زنان است، یعنی نسبت بیشتری از مردان در مقایسه بازنان ضریب هوشی خیلی بالا و خیلی پایینی دارند. بدان جهت که فارغ‌التحصیلی از بیشتر دانشکده‌ها و مدارس عالی و دوره‌های تکمیلی نیاز به داشتن ضریب هوشی معمولی یا بالا اما نه خیلی بالا دارد، واریانس بیشتر در ضریب هوشی مردان باعث قطع شدن نرخ فارغ‌التحصیلی مردان اما نه زنان (و بنابراین نرخ ثبت نام) خواهد شد: مردانی که ضریب هوشی پایینی دارند در تحصیلات عالیه حضور کمتری دارند، اما مردان با ضریب هوشی بالا در فقط چند برنامه تحصیلی از قبیل فیزیک حضور شدیدی پیدا می‌کنند و بنابراین نمی‌توانند نرخ‌های بالای مردانی که پذیرفته نشدند یا مردود شدند را جبران کنند. مردان همچنان حضور سنگینی در مشاغلی خواهند داشت که نیاز به قدرت بدنی زیاد دارد، اما چنین مشاغلی معمولا نیازی به سطح بالای تحصیلات ندارد.
عوامل فرهنگی نیز به خصوص در جوامع سیاه پوست دخیل هستند که عملکرد دانشگاهی در بین پسران اما نه دختران به تحقیر گرفته می‌شود. برای مثال، 42درصد دختران سیاه پوست که از دبیرستان فارغ‌التحصیل شدند به دانشگاه رفتند در مقایسه با تنها 37 درصد پسران سیاه پوست؛ و دقیقا 35 درصد از دانشجویان پسر سیاه پوست پس از شش سال از دانشکده فارغ‌التحصیل شدند، در مقایسه با 45 درصد از دانشجویان دختر سیاه پوست. این دلالت دارد که 19 درصد دختران سیاه‌پوستی که از دبیرستان فارغ‌التحصیل شدند در عرض شش سال از دانشکده هم مدرک گرفتند در مقایسه با پسران سیاه‌پوست که تنها 13 درصد بود. وضعیت کلی واقعا بدتر است، چون که تنها 48 درصد از پسران سیاه پوست از دبیرستان فارغ‌التحصیل می‌شوند که در مورد دختران سیاه پوست 59 درصد است. همین شکاف در جوامع اسپانیولی نیز وجود دارد و این دو جامعه بخش بزرگی از جمعیت آمریکا را تشکیل می‌دهند. با این همه یک شکاف بین نرخ فارغ‌التحصیلی پسران و دختران سفیدپوست نیز وجود دارد؛ نرخ فارغ‌التحصیلی از دبیرستان برای پسران سفیدپوست 74 درصد است در مقایسه با دختران سفیدپوست که 79 درصد فارغ‌التحصیل می‌شوند و نرخ فارغ‌التحصیلی از دانشکده برای پسران سفیدپوست 43 درصد است در مقایسه با دختران سفید پوست که 57 درصد فارغ‌التحصیل می‌شوند.

منبع: روزنامه دنیای اقتصاد